فصاحت و زيبايى قرآن و سخنان معصومين(علیهم السلام)


 

نويسنده: شهيد مرتضى مطهرى
 
يكى خصوصيت محتواى مطالب كه از آن تعبير به حقانيت مى‏كند،و ديگر زيبايى.قرآن نيمى از موفقيت‏خودش را از اين راه دارد كه از مقوله زيبايى و هنر است.قرآن فصاحتى دارد فوق حد بشر،و نفوذ خود را مرهون زيبايى‏اش است.(فصاحت و زيبايى سخن،خودش بهترين وسيله است‏براى اينكه سخن بتواند محتواى خودش را به ديگران برساند.)و خود قرآن كريم به اين زيبايى و فصاحت‏خودش چقدر مى‏نازد و چقدر در اين زمينه‏ها بحث مى‏كند،و اصلا راجع به تاثير آيات قرآن در خود قرآن چقدر بحث‏شده است! اين تاثير،مربوط به اسلوب قرآن يعنى فصاحت و زيبايى آن است.
الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ذلك هدى الله يهدى به من يشاء (1) .
اين حقيقتى را كه وجود داشته و دارد،قرآن بيان مى‏كند:نيكوترين و زيباترين سخنان،كتابى است مثانى(كه مقصود از«مثانى‏»هر چه مى‏خواهد باشد)، تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم آنهايى كه يك عاطفه از خشيت پروردگار در دلشان هست،وقتى كه قرآن را مى‏شنوند به لرزه در مى‏آيند،پوست‏بدنشان مرتعش مى‏شود، ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله .
و در آيه ديگرى مى‏فرمايد: ! انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون (2) .
يا در آياتى،از افرادى ياد مى‏كند كه هنگام شنيدن قرآن بر روى زمين مى‏افتند: يخرون للاذقان سجدا (3) و يا در باره بعضى مسيحيان مى‏گويد: اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع (4) وقتى كه آيات قرآن را مى‏شنوند اشكهايشان جارى مى‏شود.
اصلا انقلاب حبشه چگونه رخ داد؟انقلاب حبشه را چه چيز آغاز كرد؟حبشه چرا مسلمان شد و منشا اسلام حبشه چه بود؟آيا غير از قرآن و زيبايى قرآن بود؟آن داستان مفصل كه جعفر بن ابيطالب در حبشه وارد آن مجلس مى‏شود-كه با يك يبت‏خيلى به اصطلاح سلطنتى به وجود آورده بودند-و بعد شروع مى‏كند آيات قرآن(سوره طه) را خواندن و جلسه را يكجا منقلب مى‏كند،چه بود؟!قرآن از نظر بيان و فصاحت،روانى و جاذبه و قدرت تاثير به گونه‏اى ساخته شده است كه روى دلها اينچنين اثر مى‏گذارد.

موفقيت امير المؤمنين در ميان مردم،يكى مرهون فصاحت اوست.نهج البلاغه كه از تاليف آن هزار سال مى‏گذرد،يعنى از هنگام به صورت كتاب در آمدنش هزار سال مى‏گذارد و از انشاء خطبه‏ها حدود هزار و سيصد و پنجاه سال قمرى مى‏گذرد،چه در قديم و چه در زمان معاصر مقام عالى خود را حفظ كرده است.يك وقت استقصا كردم از قديم و جديد،از همان زمان امير المؤمنين تا عصر جديد و امروز،ديدم همه ادبا و فصحاى عرب در مقابل كلمات امير المؤمنين از نظر فصاحت و بلاغت‏خضوع دارند.
گفته‏اند در مصر در سالهاى اخير براى شكيل ارسلان-كه به او«امير البيان‏»يعنى امير سخن مى‏گفتند-جلسه‏اى تشكيل داده بودند،جلسه‏اى افتخارى به نام او،به عنوان تقدير و قدردانى از او.كسى كه رفته بود براى شكيل ارسلان سخن بگويد،مقايسه‏اى كرده بود ميان او و امير المؤمنين،گفته بود كه اين شكيل،امير بيان و سخن درعصر ماست آنچنان كه على بن ابيطالب در زمان خودش امير سخن بود.وقتى خود شكيل رفت پشت تريبون،در حالى كه ناراحت‏شده بود گفت:اين مزخرفات چيست كه مى‏گوييد؟!من را با على مقايسه مى‏كنيد؟!من بند كفش على هم نمى‏توانم باشم.بيان من كجا و بيان على كجا؟!
ما در عصر خودمان مى‏بينيم افرادى با دلهاى خيلى صاف و پاك هستند كه وقتى سخنان على را مى‏شنوند،بى اختيار اشكشان جارى مى‏شود.اين از چيست؟از زيبايى سخن است. در زمان خود امير المؤمنين از اين نمونه‏ها زياد داريم.راجع به خطبه الغراى ايشان كه ظاهرا در صحرا انشاء كرده‏اند ، نوشته‏اند وقتى سخنان على تمام شد،تمام مردم همين طور داشتند اشك مى‏ريختند.
مردى است‏به نام همام،از امير المؤمنين در خواست كرد كه سيماى پرهيزكاران را براى من توضيح بده،رسم كن.اول حضرت امتناع كردند،دو سه جمله گفتند.گفت:كافى نيست،من مى‏خواهم شما سيماى پرهيزكاران را به طور كامل براى من بيان كنيد. على عليه السلام فى المجلس شروع مى‏كند سيماى متقيان را بيان كردن: متقيان شبشان اين جور است،روزشان اين جور است ، لباس پوشيدنشان اين جور است،معاشرتشان اين جور است ، قرآن خواندنشان اين جور است.(من يك وقت‏شمردم،يكصد و سى وصف در چهل جمله فى المجلس براى متقيان بيان كرده است.)اين مرد همين طور كه مى‏شنيد التهابش بيشتر مى‏شد،يكمرتبه فرياد كشيد و مرد،اصلا قالب تهى كرد.امير المؤمنين فرمود: «هكذا تصنع المواعظ البالغة باهلها» (5) سخن اگر رسا و دل اگر قابل باشد،چنين مى‏كند.

برويم سراغ دعاها.در دعا انسان با خدا حرف مى‏زند.از اين جهت‏سخن و لفظ تاثيرى ندارد.ولى دعاهاى ما در عاليترين حد فصاحت و زيبايى است،چرا؟براى اينكه آن زيبايى دعا بايد كمكى باشد براى اينكه محتواى دعا را به قلب انسان برساند.چرا مستحب است مؤذن صيت‏يعنى خوش صدا باشد؟اين در متن فقه اسلامى آمده است.«الله اكبر»كه معنايش فرق نمى‏كند كه خوش صدا بگويد يا بد صدا،«اشهد ان لا اله الا الله‏»كه معنايش فرق نمى‏كند كه يك خوش صدا بگويد يا يك بد صدا.ولى انسان وقتى‏«الله اكبر»را از يك خوش صدا مى‏شنود،جور ديگرى بر قلبش اثر مى‏گذارد تا از يك بد صدا.
در يكى از مجالس ديدم پيرمردى شعار مى‏دهد،كه نمى‏دانم بيچاره فلج‏بود،زبان نداشت،چطور بود كه يك كلمه كه مى‏خواست‏بگويد،مثلا مى‏خواست صلوات بفرستد،خودش هم تكان مى‏خورد با يك وضع مسخره و خنده آورى.پيش خودم گفتم:سبحان الله!ديگر جز اين، كس ديگرى نمى‏شود شعار صلوات را بدهد؟آيا ما بايد بد صداترين افراد را در اين موارد انتخاب كنيم؟!
سعدى داستانى ذكر مى‏كند،مى‏گويد:مؤذن بد صدايى بود در فلان شهر،داشت‏با صداى بدى اذان مى‏گفت.يك وقت ديد يك يهودى برايش هديه‏اى آورد.گفت:اين هديه ناقابل را قبول مى‏كنى؟گفت:چرا؟گفت:يك خدمت‏بزرگى به من كردى.چه خدمتى؟من كه خدمتى به شما نكرده‏ام.گفت:من دخترى دارم كه مدتى بود تمايل به اسلام داشت،از وقتى كه تو اذان مى‏گويى و«الله اكبر»را از تو مى‏شنود،ديگر از اسلام بيزار شده،حال،اين هديه را آورده‏ام براى اينكه تو خدمتى به من كردى و نگذاشتى اين دختر مسلمان بشود.اين خودش مساله‏اى است.
بوعلى در مقامات العارفين (6) سخن بسيار عالى و لطيفى دارد راجع به اينكه تجمع روحى به چه وسيله براى انسان پيدا مى‏شود.عواملى را ذكر مى‏كند،از آن جمله مى‏گويد: «الكلام المواعظ من قائل زكى‏»سخن واعظى كه در درجه اول پاك باشد.اينها را كه مى‏گوييم آن وقت‏شما خواهيد فهميد كه ما خيلى از اين شرايط را واجد نيستيم.اولا خود واعظ بايد پاكدل باشد.بعد مى‏گويد:«بعبارة بليغة و نغمة رخيمة‏»آهنگ صداى آن واعظ بايد آهنگ خوبى باشد تا بهتر بر دل مستمع اثر بگذارد.سخن واعظ بايد بليغ باشد تا بر روح مستمع اثر بگذارد.خود قيافه واعظ در ميزان تاثير سخن او مؤثر است. اينها را عرض مى‏كنم براى اينكه بدانيد كه معنى رساندن،خودش نقش مهمى است.اينها وسيله است،خصوصيات است،كيفيات است،وسايلى است كه مى‏خواهد پيام را به اطراف و اكناف،به افراد و اشخاص برساند.

باز مساله ديگرى عرض بكنم:خود قرآن خواندن چطور؟البته قرآن مثل اذان نيست. براى اذان يك نفر بالاى ماذنه مى‏رود و اذان مى‏گويد، قرآن را همه مى‏خوانند،همه كسانى كه مى‏خوانند،موظفند آن را هر چه مى‏توانند زيبا بخوانند.اين،هم در روح قارى بهتر اثر مى‏گذارد و هم در روح شنونده. اين مساله ترتيل در قرآن و رتل القرآن ترتيلا (7) يعنى چه؟يعنى وقتى كه كلمات را مى‏خوانى آنقدر تند نخوان كه چسبيده به يكديگر باشد،آنقدر هم بين آنها فاصله نينداز كه اين كلمه از آن كلمه بى خبر باشد،طورى اين كلمات را بخوان كه حالت القائى داشته باشد،طورى بخوان كه گويى خودت دارى با خودت حرف مى‏زنى.به قول عرفا انسان هميشه بايد قرآن را طورى بخواند كه فرض كند گوينده خداست و مخاطب خودش،و خودش مستقيما دارد اين سخن را از خدا مى‏شنود و تلقى مى‏كند.
اقبال لاهورى مى‏گويد پدرم سخنى به من گفت كه در سر نوشت من فوق العاده اثر بخشيد. مى‏گويد:روزى در اتاق خود نشسته و مشغول خواندن قرآن بودم.پدرم آمد از جلوى اطاق من بگذرد،رو كرد به من و گفت:محمد!قرآن را آنچنان بخوان كه گويى بر خودت نازل شده است.از آن وقت،من هر گاه به آيات قرآن مراجعه مى‏كنم و آنها را مطالعه مى‏كنم، چنين فرض مى‏كنم كه اين خداى من است كه با من كه محمد اقبال هستم دارد حرف مى‏زند.
در حديث داريم:«تغنوا بالقرآن‏» (8) كه چندين حديث ديگر بدين مضمون داريم.قدر مسلم، مقصود اين است كه قرآن را با آهنگهاى بسيار زيبا بخوانيد.البته آن آهنگهايى كه مناسب لهو و لعب و شهوت آميز و شهوت آلود است،بالضرورة حرام و نا مشروع است، ولى هر آهنگى متناسب با حالتى براى انسان است.
اوايلى كه ما طلبه بوديم،در مشهد،پيرمردى بود كه به او آقا سيد محمد عرب مى‏گفتند و قارى قرآن بود.اين مرحوم آقا سيد محمد عرب مرد بسيار متدينى بود و مورد احترام همه علماى مشهد.شاگردان زيادى در قرائت قرآن تربيت كرد و قرائت رابه دو گونه تعليم مى‏داد:يكى اينكه قواعد علم قرائت را مى‏آموخت-كه متاسفانه در ايران نيست و در كشورهاى عربى بالخصوص مصر رايج است-و ديگر اينكه چندين آهنگ داشت(رسما به نام آهنگ)كه اينها را در مسجد گوهر شاد تعليم مى‏داد.آن روزها آهنگهايى بود كه اسم آنها شبيه اسم آهنگهاى موسيقى بود،ولى آهنگهاى قرآنى بود.شاگردان او اين آهنگهاى لطيف قرآنى را مى‏آموختند.
اين خودش يك مطلبى است و بايد هم چنين باشد.يكى از معجزات قرآن،آهنگ پذيرى آن است،آنهم آهنگهاى معنوى و روحى نه آهنگهاى شهوانى،كه در اين مورد يك متخصص بايد اظهار نظر كند.
قرآن عبد الباسط چرا اين قدر در تمام كشورهاى اسلامى توسعه پيدا كرده است؟ براى اينكه عبد الباسط با صدا و آهنگ عالى و با دانستن انواع قرائتها و آهنگها و شناختن اينكه هر سوره‏اى را با چه آهنگى بايد خواند،مى‏خواند،فرض كنيد خواندن سوره‏«شمس‏»يا«و الضحى‏»با چه آهنگى مناسب است.
در حديث،در باره بسيارى از ائمه اطهار از جمله راجع به حضرت سجاد عليه السلام و حضرت باقر عليه السلام داريم كه اينها وقتى قرآن مى‏خواندند آن را با صدا و آهنگ بلند و دلپذير مى‏خواندند به طورى كه صدايشان به درون كوچه مى‏رسيد و هر كسى كه از آن كوچه مى‏گذشت،همان جا مى‏ايستاد به طورى كه در مدتى كه امام در خانه خودش قرآن را با آهنگ لطيف و زيبا قرائت مى‏كرد،پشت در خانه جمعيت جمع مى‏شد و راه بند مى‏آمد.حتى نوشته‏اند آبكشها (9) كه زياد هم بودند در حالى كه مشك به دوششان بود،وقتى مى‏آمدند از جلوى منزل امام عبور كنند،با شنيدن صداى امام پاهايشان قدرت رفتن را از دست مى‏داد و با همان بار سنگين مشك پر از آب بر دوش مى‏ايستادند كه صداى قرآن را بشنوند تا وقتى كه قرآن امام تمام مى‏شد.همه اينها چه را مى‏رساند؟ استفاده كردن از وسايل مشروع براى رساندن پيام الهى.چرا امام قرآن را با آهنگ بسيار زيبا و لطيف مى‏خواند؟او مى‏خواست‏به همين وسيله تبليغ كرده باشد، مى‏خواست قرآن را به اين وسيله به مردم رسانده باشد.

مساله شعر را وقتى انسان در مورد اسلام مطالعه مى‏كند،مسائل عجيبى را مى‏بيند. پيغمبر اكرم،هم با شعر مبارزه كرد و هم شعر را ترويج كرد،با شعرهايى مبارزه كرد كه به اصطلاح امروز متعهد نيست‏يعنى شعرى نيست كه هدفى داشته باشد،صرفا تخيل است،سرگرم كننده است،اكاذيب است.مثلا كسى شعر مى‏گفت در وصف اينكه نيزه فلان كس اين طور بود يا اسبش آن طور بود،يا در وصف معشوق و زلف او،يا كسى را هجو و شخصيتى را مدح مى‏كرد براى اينكه پول بگيرد.پيغمبر شديدا با اين نوع شعر مبارزه مى‏كرد،فرمود:«لان يمتلى جوف رجل قيحا خير له من ان يمتلى شعرا» (10) اگر درون انسان پر از چرك باشد بهتر از آن است كه پر از شعرهاى مزخرف باشد.ولى همچنين فرمود:«ان من الشعر لحكمة‏» (11) اما هر شعرى را نمى‏گويم،بعضى از شعرها حكمت است،حقيقت است.
پيغمبر در دستگاه خودش چندين شاعر داشت.يكى از آنها حسان بن ثابت است.تفكيك بين دو نوع شعر نه تنها در حديث پيغمبر آمده،بلكه خود قرآن نيز آن را بيان كرده است: و الشعراء يتبعهم الغاون الم تر انهم فى كل واد يهيمون و انهم يقولون ما لا يفعلون الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات (12) .شعرايى بودند كه پيغمبر اكرم يا ائمه اطهار آنها را تشويق مى‏كردند،اما چه شعرايى؟شعرايى كه پيام اسلام را، حقايق اسلام را در لباس زيباى شعر به مردم مى‏رساندند.و بدون شك كارى كه شعر مى‏كند، يك نثر نمى‏تواند انجام بدهد،چون شعر زيباتر از نثر است.شعر وزن و قافيه دارد، آهنگ پذير است،اذهان براى حفظ كردن شعر آماده است.پيغمبر اكرم به حسان بن ثابت كه شاعر دستگاه حضرت بود،فرمود:«لا تزال مؤيدا بروح القدس ما ذببت عنا اهل البيت‏» (13) از طرف روح القدس تاييد مى‏شوى مادامى كه اين راهى را كه دارى، بروى و از اين راه منحرف نشوى،مادامى كه مدافع حقيقت‏باشى،مادامى كه مدافع خاندان ما باشى،مؤيد به روح القدس هستى.در باره يك شاعر،پيغمبر اكرم اين سخنان را مى‏گويد.
شعراى زمان ائمه چه خدمتها كردند!ما در تاريخ اسلام شعرهاى حماسى و توحيدى داريم در عربى و فارسى.(البته به زبانهاى ديگر مثل تركى و اردو هم داريم.) شعرهاى فوق العاده‏اى داريم در وعظ و اندرز در عربى و فارسى.همه اينها از نتايج فرهنگ اسلامى است.اثرى كه شعر دارد نثر ندارد.اعجاب نهج البلاغه اين است كه نثر است و اينهمه فصيح و زيباست‏به طورى كه در حد شعر و بلكه والاتر از شعر است.در زبان فارسى،شما نمى‏توانيد يك صفحه نثر پيدا كنيد كه برابر باشد با يك صفحه شعر سعدى،با توجه به اينكه نثر عالى زياد داريم مثل كلمات قصار خواجه عبد الله انصارى يا نثر سعدى.
ملاى رومى با آنهمه قدرت و توانايى،وقتى كه سراغ مجالس وعظش مى‏روى مى‏بينى چيزى نيست،يعنى آنها كه به نثر گفته چيزى نيست.ما در عربى هم نداريم نثرى كه قدرت خارق العاده نهج البلاغه در آن باشد.شعر در قالب خودش خيلى كار كرده و خيلى مى‏تواند كار كند.شعر بد مى‏تواند خيلى بد باشد و شعر خوب هم مى‏تواند خيلى خوب باشد. شعرهاى حكمت،شعرهاى توحيد،شعرهاى توحيد،شعرهاى معاد،شعرهاى نبوت،شعرهاى در مدح پيغمبر،در مدح ائمه اطهار،در باره قرآن،شعرهاى به صورت رثا و مرثيه به شرط اينكه خوب باشند،مثل اشعار شعراى زمان ائمه،مى‏توانند بسيار مؤثر باشند.
من يك وقتى در سخنرانيهايى گفتم بسيار تفاوت است ميان مرثيه‏هايى كه كميت‏يا خزاعى مى‏گفت و مرثيه‏هايى كه در زمانهاى اخير امثال جوهرى و حتى محتشم مى‏گويند.مضامين،از زمين تا آسمان تفاوت دارند.آنها خيلى آموزنده است و اينها آموزنده نيست،و بعضى از اينها اصلا مضرند.
اقبال لاهورى يا اقبال پاكستانى واقعا يك دانشمند ذى قيمت است.كسى است كه رسالتى در زمينه اسلام براى خودش احساس مى‏كرده و از هر وسيله خوب و مشروعى براى هدف خودش استفاده كرده است.يكى از وسايلى كه از آن استفاده كرده،شعر است.در شعراى فارسى زبان،بخصوص در عصرهاى متاخر،از نظر داشتن هدف بدون شك ما شاعرى مثل اقبال نداريم.اگر شعر براى شاعر وسيله باشد براى هدفش،ديگر نظير ندارد.اقبال آنجا كه مى‏بايست‏سرود بگويد،سرود مى‏گفت.سرود فوق العاده‏اى را كه به عربى ترجمه شده،به اردو گفته است.

خود ابا عبد الله عليه السلام در همان گرما گرم كارها از هر وسيله‏اى كه ممكن بود براى ابلاغ پيام خودش و براى رساندن پيام اسلام استفاده مى‏كرد. خطابه‏هاى ابا عبد الله از مكه تا كربلا و از ابتداى ورود به كربلا تا شهادت، خطبه‏هاى فوق العاده پر موج و مهيج و احساسى و فوق العاده زيبا و فصيح و بليغ بوده است.تنها كسى كه خطبه‏هاى او توانسته است‏با خطبه‏هاى امير المؤمنين رقابت كند،امام حسين است.حتى بعضى گفته‏اند خطبه‏هاى امام حسين در روز عاشورا برتر از خطبه‏هاى حضرت امير است.وقتى كه مى‏خواهد از مكه بيرون بيايد، ببينيد با چه تعبيرات عالى و با چه زيبايى و فصاحتى هدف و مقصود خودش را بيان مى‏كند.
انسان بايد زبان عربى را خوب بداند تا اين زيباييهايى را كه در قرآن مجيد، كلمات پيغمبر اكرم،كلمات ائمه اطهار،دعاها و خطبه‏ها وجود دارد درك كند.ترجمه فارسى آن طور كه بايد،مفهوم را نمى‏رساند.مى‏فرمايد:مرگ به گردن انسان زينت است،آنچنان مرگ براى يك انسان،زيبا و زينت و افتخار است كه يك گردنبند براى يك دختر جوان،ايها الناس!من از همه چيز گذشتم،من عاشق جانبازى هستم،من عاشق ديدار گذشتگان خودم هستم آنچنان كه يعقوب عاشق ديدار يوسفش بود.بعد براى ابراز اطمينان از اينكه آينده براى من روشن است و اينكه خيال نكنيد كه من به اميد كسب موفقيت ظاهرى دنيايى مى‏روم،بلكه آينده را مى‏دانم و گويى دارم به چشم خودم مى‏بينم كه در آن صحرا گرگهاى بيابان و انسانهاى گرگ صفت چگونه دارند بند از بند من جدا مى‏كنند،مى‏گويد:«رضى الله رضانا اهل البيت‏» (14) ما اهل بيت راضى هستيم به آنچه كه رضاى خدا در آن است.اين راه راهى است كه خدا تعيين كرده،راهى است كه خدا آن را پسنديده،پس ما اين راه را انتخاب مى‏كنيم.رضاى ما رضاى خداست.سه چهار خط بيشتر نيست،اما بيش از يك كتاب نيرو و اثر مى‏بخشد.در آخر،وقتى مى‏خواهد به مردم ابلاغ كند كه چه مى‏خواهم بگويم و از شما چه مى‏خواهم،مى‏فرمايد:هر كس كه آمده است تا خون قلب خودش را در راه ما بذل كند،هر كس تصميم گرفته است كه به ملاقات با خداى خويش برود،آماده باشد،فردا صبح ما كوچ مى‏كنيم.
شب عاشورا صوتهاى زيبا و عالى و بلند و تلاوت قرآن را مى‏شنويم،صداى زمزمه و همهمه‏اى را مى‏شنويم كه دل دشمن را جذب مى‏كند و به سوى خود مى‏كشد.ديشب عرض كردم اصحابى كه از مدينه با حضرت آمدند خيلى كم بودند،شايد به بيست نفر نمى‏رسيدند،چون يك عده در بين راه جدا شدند و رفتند.بسيارى از آن هفتاد و دو نفر در كربلا ملحق شدند و باز بسيارى از آنها از لشكر عمر سعد جدا شده و به سپاه ابا عبد الله ملحق شدند از جمله،بعضى از آنها كسانى بودند كه وقتى از كنار اين خيمه عبور مى‏كردند صداى زمزمه عالى و زيبايى را مى‏شنيدند،صداى تلاوت قرآن،ذكر خدا،ذكر ركوع،ذكر سجود، سوره حمد،سوره‏هاى ديگر.اين صدا اينها را جذب مى‏كرد و اثر مى‏بخشيد.يعنى ابا عبد الله و اصحابش از هر گونه وسيله‏اى كه از آن بهتر مى‏شد استفاده كرد استفاده كردند،تا برسيم به ساير وسايلى كه ابا عبد الله عليه السلام در صحراى كربلا از آنها استفاده كرد.خود صحنه‏ها را ابا عبد الله طورى ترتيب داده است كه گويى براى نمايش تاريخى درست كرده كه تا قيامت‏به صورت يك نمايش تكان دهنده تاريخى باقى بماند.

پي نوشت ها:
 

1) زمر/23.
2) انفال/2.
3) اسراء/107.
4) مائده/83.
5) نهج البلاغه فيض الاسلام،خطبه 184،معروف به خطبه همام(ص 618).
6) [نمط نهم الاشارات و التنبيهات]
7) مزمل/4.
8) بحار الانوار،ج 92/ص 191،جامع الاخبار،فصل 23(ص 57).
9) در قديم معمول بود كه اشخاصى مشك به دوش مى‏گرفتند و مى‏رفتند از چاهها آب مى‏كشيدند و به منازل مى‏بردند.در مدينه فقط چاه بود و نهر نبود،هنوز هم نهر نيست.
10) نهج الفصاحة،ص 470،حديث 2215.
11) الغدير،ج 2/ص‏9.
12) شعراء/224-227.
13) الغدير،ج 2/ص 34[در عبارت الغدير بعد از«روح القدس‏»جمله‏«ما نصرتنا بلسانك‏»را دارد.]
14) بحار الانوار،ج 44/ص 367.

منبع:مجموعه آثار

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله



تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله